گزارشی از اولین پخت حلیم در محمدآباد

هر ساله در شب رحلت پیامبر اکرم(ص) بوی حلیم در محمدآباد می پیچد و بسیاری از اهالی اقدام به پخت حلیم می کنند. اما سرآغاز پخت حلیم در محمدآباد مربوط به چه زمانی است؟ و اولین حلیم محمدآباد در چه زمانی طبخ شده است؟

در این شماره سراغ رضا رضایی، معروف به رضاقلی رفتیم تا به این مسئله بپردازیم. شخصی که اولین حلیم محمدآباد به خاطر نذر مادرش برای سلامتی وی پخت شد. که داستان جالبی دارد و شنیدن آن از زبان خود رضاقلی خالی از لطف نیست. (در این گزارش تا حد امکان سعی کردیم به گویش محمدآبادی وفادار بمانیم ولی در بعضی از موارد واقعاً امکان پذیر نبود. امیدواریم مورد توجه قرار بگیرد.)

 

 در چه سالی به دنیا آمدید؟

در سال 1321 خورشیدی و تا سالهای جوانی مثل اکثر هم سن و سالهای خودم به کارهای کشاورزی و دامداری و… مشغول بودم.

 اولین حلیم را چه سالی پخت کردید؟

حدود سال 1341 خورشیدی.

 دلیل پختن حلیم چه بود؟

موقعی که جِوان بودم- حدود 18 سال؛ هنوز سربازی نرفته بودم که اتفاقی برام اِفتاد که مارَم نذر کرد که اگر بَچّم خوب بِشه هر سال شب چهل و هشتم حلیم مِپِزم. 

 چه اتفاقی؟

در خانه عموم (علی رضاقلی) کار مکردیم. داخل طَوِلِه گِل شِد به ما گفت بِرین یَک تریلی از مِنه سِیلِ وال شن بیارین. من و عباس نَدّاف با جعفر(حاج جعفر مازندرانی) تریلی دَیّانی رِ گرفتیم و رفتیم سنگ تپه ماسه بار کردیم. اون موقع خیابان (خیابان سرخنکلاته ) نبود فقط یک خیابان بود از پشت کارخانه آرد برکت فعلی مرفت شن چال. وقتی ماسه بار کردیم جعفر گفت ته بالا مال بَند وای بِست یه موقع مِنه دست اِنداز مال بند در نَره. منه راه خیابان شیب بود و ترکتور تریلی افتاد منه دست انداز و من رِ اِنداخت بالا و مال بند در رفت و سَرِ تریلی خورد به زمین. وقتی من داد زدم که در رفت، جعفر ترمز زد و تریلی با بار آمد بالا من. تا رفتم خودم بکشم بالا زانوم گرفت به جعبه پشت ترکتور و نَتانِستم بِرم بالا و آهن آمد از اینور پام رفت و از طرف دگر درآمد. شد مثل مخی که منه دهان انبردست گیر کرده. یکی دگه پام رِ هم جعبه پاره کرد و لاش داد. 

جلوتر از ما شعبان رمضانپور، آق عبداله، آق عابدین و آق اسماعیل حسینی داشتان با تریلی بار مبردان وقتی دیدن تراکتور ما وایساده و این ندافه داره مِزِنه مِنه سَرِ خِدِش گفتان حتماً یَک چی شده، خلاصه اینا آمدان و دیدان همه جا خونِ و رنگ من زرد شده. تراکتور رِ کَشیدان و من رِ در آوردان و  تریلی رِ بَستان و ما رِ رساندان منه ده. بعد با ماشین حاج محمود (جیپ) بردان طرف شهر. 

تا اونجه که آهن رِ در آوردان و تا منه ده آمدیم همه رِ هوش بودم ولی یواش یواش داشتم از حال مِرفتم. 

با جیپ من رِ بِردان شهر پیش دکتر مسکوب. مسکوب پرسید این رِ چی شده؟

جعفر گفت آقای دکتر این رِ میله ارابه پاره کرده. گفتن همانا خواباندن زِر گوش جعفر همان. مُهلت نَدادِش  گفت پیش من دروغ نگو. این کار میله ارابه نیست. بعد که گفتان چی شده گفت این کار من نیست، بِبِرِن پیش دکتر جباری، پاش نشکِسته خونریزی هم نِداره، فقط 2 تا از رگهاش پاره شده اون بخیه مزنه. من رِ بردان پیش دکتر جباری. من رِ بیهوش نکرد. سوزن زد و گوشت ها اضافی که سیاه شده بود رِ برداشت. نزدیک 6 ساعت 2 تا پام طول کشید. وقتی تِمام شِد گفت منِ بِبِران بیمارستان. حاج محمود و حاج اکبر گفتان ما اگر این رِ ببریم بیمارستان مارِش ممکنه بمیره. ما اگر بگیم بَچّتِ بِردیم بیمارستان مگه شما دروغ مگین بچه من مرده. خلاصه گفت پس ببرنش خانه من خودم صبح میام سر مزنم. 

من رِ آوردان مَدِباد. یک 2 تا گالی کومه داشت عاموم (محل فعلی خانه علی مازندرانی (جعفر)) یک کرسی گذاشته بودان اونجه من رِ بردان اونجه . چون بدنم خون نداشت تا صبح خیالاتمیامد مِنِه سَرَم. مدام مدیدم جعفر داره با ترکتور میاد بالا من. 

بعد مارم آمد. تا رفت پیش من برسه 2 مرتبه غش کرد. اونجه نذر کرد که اگر پسرم خوب بشه یکپا گوشواره م رِ مِندازم داخل حرم امام رضا و هر سال شب چهل و هشتم حلیم مپزم. 

طی این سالها شده حلیم پختن وقفه بیفته و مثلاً یک سال پخت نکنید؟  

نه هر سال پختیم. 

با این که قبل از شما داخل محمدآباد کسی حلیم پخت نمی کرد طریقه پختن رو از کجا یاد گرفتید؟  

مارَم یه نورجان خاله داشت مال سلطان آباد بود. اون مپخت. اونجه دیده بود. 

اوایل هم مثل الان بود ؟  

اولا یک دِقِ خوردَک مِپُختیم. دگه سال به سال بیشتر شد. تا الان که 3 تا دق پخت منیم. بعد اون موقع کسی ظرف نمی آورد سَرِ دِق. صبح حلیم رِ مِبِردم مسجد همه میامدان اونجه حلیم مخوردان. ولی یواش یواش ظرف آوردان. البته الان هم یک دِق مِدَم مسجد. 

بعد قدیما اعتقادات مردم بیشتر بود. سَرِ دِقِ حلیم سَرپا سینه مزدان. نوحه مخواندان. روضه خوانی مکردان. مثل الان نبود. بعد هر دق ر چند نفر گردن مگرفتان. دگه سال به سال کم رمقتر شد و شد مثل الان. 

بعد از یک مدت دیدیم که کم رمق شده و داره به مسخره بازی و شوخی کشیده مشه مثلاً یک شعر درست کرده بودان «مش نعمت حلیم مده، سینه ما درد میکنه/ یک دَقه صَبِر بِکُن، مار رضاقلی جا بکنه» رفتیم پیش آخوند اون موقع مَدِباد که جا خانه حاج عسگر بود. گفتیم به جاش مثلاً یک شب مسجد چلو بدیم. گفت هر چی نذر کردی همون رِ باید انجام بدی. 

با وجود اینکه مادر شما نذر کرده بود  و شما هیچ تکلیف شرعی نداشتی چرا بعداز فوتش این کار رو ادامه دادی؟ 

مارَم وقتی که مخواست بمیره من رِ گفت ننه حلیم رِ بده. ما هم دارم به وصیت اون عمل منیم. 

 

 

 

مطلب منتشر شده در شماره‌ ۵۳ نشریه ناور. فروردین ۱۳۹۲

 

علی خورشیدکلایی
14@navar-online.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *